{گناهکار}🤍💜 pat 14:
دیانا:نه دیگه هیچ جایی نمونده،،
منم اینجا میخوابم
ها،نه نه درست نیست اینجا بخوابی برو بیرون پسر خوب،
بلند شدم و رفتم بیرون .
آخیش،رفت سرمو گذاشتم رو بالشت که
ارسلان: یه صندلی از تو سالن برداشتم،رفتم تو اتاق دیاناااا،گذاشتم و روش نشستم و در قفل کردم،چشامو بستم
دیانا:یا علی این عدا ها چیه
من میخوابم
وایستاده
نشستم
واع،اصلا به من چه رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد،
______۳صبح:
دیانا:خواب مامانمو دیدم که بیدار شدم،هوفف چهخوابی بود ارسلان چشاش بسته بود،که رفتم نزدیک چون صندلی کنار تخت بود ،حتما بیداره،ارسلان یه سوال بپرسم جواب میدی،از کی به زندگیت امیدوار شدی،
چه جالب اینا همش ،شامل تو میشه،از وقتی تو اومدی،کنارم همین جا بمون
دیانا:سرش افتاد روشونم،😳😳😳😳😳😳🥺 یعنی این حرف هاش،نه امکان نداره ارسلان با توام بیدارشو نیم ساعت گذشت ولی بیدار نشد منم خوابم برد نشسته،___& صبح
ارسلان: چشامو باز کردم دیدم دیانا من تو بغل خوابم برد،اروم اومدم بیرون،دختر منو بغل کرده،چطوری نفهمیدم،رفتم پایین رو میز نشستم شروع به خوردن کردم،
دیانا:بلند شدم دیدم رو زمین پخش شدم،اع،چرا من اینجوری شدم،همش تقصیر اون بیشعور،رفتم پایین با تاب و شلوارک بودم
نیکا 🥺😳😳😳😳😳
ارسلان:چه عجب اومدی،😳😳😳
این چه وضعه،
نشستم رو صندلی،مگه چشه گشنم بود اومد شروع به خوردن کردم،،
ارسلان: صبحانه خوردم،بلند دست دیانا گرفتم و رفتم بالا و رفتم و اتاق دربستم،چسوندمش به در،
اع،باز چت شده،
باید مال من شی،
چییییی،
باید مال من شییبی؟
دیانا 😳😳😳😳😧
ی.ع.نی،ت.تو.....
من میرم بیرون کار قاچاق مونده
قاچاق،....؟
اره ،
باشع،ولی این حرف الان واسه چی بود،
فعلآ،
ارسلان، با توام،هییی،
ساعت ها گذشت ولی ارسلان نیومد،نیکا
جانم خانوم
اع منو خانوممممممم صدا نزن
چشم خان.مممممم خخخ
ههههه،میگم ساعت چنده،
،۴
ها،فکر نمیکنی ارسلان دیر کرده،
چرا دلتنگشی،؟
نه،اصلا بره گمشه،به من چه
رفتم تو اتاق با گوشیم سرگرم شدم ،که دیدم ،ارسلان اومد
نیکا: سلام آقا
سلام،
رفتم تو اتاقم،نشستم،
دیانا:ایش،رفتشتو اتاق ش به من چه برم پیش نیکا،
نیکااااا
جان
کارت تموم شده بریم بیرون ،
،بریم پس،
رفتم با نیکا جای بالکن نشستیم،
خب بگو
چی رو ،
هرچی دردل داری
__یک ساعت بعد،.
نیکا،اره رفیقم این بود دیگه
هوم،میگم تشنمه،
وایسا ،برم یه شکلات داغ بیارم .
برو،
نیکا:رفتم داخل که دیدم عسل بیرونه چیزی شده
عسل 😶😶😶😶
چیه،؟ چرا ریختت این جوریه،
هیچی،
آماده کردم چرا افتادم،عسل
جانم
کل عمارت،کجان
هر کی تو اتاق خودش،،
اعا،رفتم،بیا دیانا دادم،خب اینم همون چیزی که گفتم،
مرسی،بلند شدم،و به سمت چپ نگاه کردم،هی،میدونی چیه،تو بهترین دوست من.ن.
نیکا:چیه،
اون ا..ون کیه؟تو اتاق ارسلان
داری از تو پنجره میبینی،
ا.رهه .ه🥺🤯
واییا ببینم،وااییی
کیه نیکا
سارا،
کیه،
دوست دختر سابق ارسلاننننننننننن،
هااا،لیوان از دستم افتاد ،نیکا میشه بری،
اره
انگار ارسلان مست بود داشت بطری بطری میخورد اون سارا داشت با یه لباس باز جلوش میرقصید،
چرا دیانا چرا انقدر برات مهمه،اشک عام داشت سرازیر میشد،که را افتادم به سمت اتاق ارسلان
نیکا،نه دیانا نرووو،دیانا
ول ده دستمو،میخ.ام برن توام هیچ کاره نیستی
نیما،🥺🥺🥺😞😞 ببخشید
دیانا،قدم برداشتم و رفتم،…یکم مونده برسم که……………)
خب دوستان لایک کنید،کامنت بزارید نظرتونو،خیلی برام با ارزشه،
ماچچچوچچچچچچ
کیف میکنید چه جوری میزنم تو ذوقتون هخخخخخخخخخخخ،)+
منم اینجا میخوابم
ها،نه نه درست نیست اینجا بخوابی برو بیرون پسر خوب،
بلند شدم و رفتم بیرون .
آخیش،رفت سرمو گذاشتم رو بالشت که
ارسلان: یه صندلی از تو سالن برداشتم،رفتم تو اتاق دیاناااا،گذاشتم و روش نشستم و در قفل کردم،چشامو بستم
دیانا:یا علی این عدا ها چیه
من میخوابم
وایستاده
نشستم
واع،اصلا به من چه رو تخت دراز کشیدم که خوابم برد،
______۳صبح:
دیانا:خواب مامانمو دیدم که بیدار شدم،هوفف چهخوابی بود ارسلان چشاش بسته بود،که رفتم نزدیک چون صندلی کنار تخت بود ،حتما بیداره،ارسلان یه سوال بپرسم جواب میدی،از کی به زندگیت امیدوار شدی،
چه جالب اینا همش ،شامل تو میشه،از وقتی تو اومدی،کنارم همین جا بمون
دیانا:سرش افتاد روشونم،😳😳😳😳😳😳🥺 یعنی این حرف هاش،نه امکان نداره ارسلان با توام بیدارشو نیم ساعت گذشت ولی بیدار نشد منم خوابم برد نشسته،___& صبح
ارسلان: چشامو باز کردم دیدم دیانا من تو بغل خوابم برد،اروم اومدم بیرون،دختر منو بغل کرده،چطوری نفهمیدم،رفتم پایین رو میز نشستم شروع به خوردن کردم،
دیانا:بلند شدم دیدم رو زمین پخش شدم،اع،چرا من اینجوری شدم،همش تقصیر اون بیشعور،رفتم پایین با تاب و شلوارک بودم
نیکا 🥺😳😳😳😳😳
ارسلان:چه عجب اومدی،😳😳😳
این چه وضعه،
نشستم رو صندلی،مگه چشه گشنم بود اومد شروع به خوردن کردم،،
ارسلان: صبحانه خوردم،بلند دست دیانا گرفتم و رفتم بالا و رفتم و اتاق دربستم،چسوندمش به در،
اع،باز چت شده،
باید مال من شی،
چییییی،
باید مال من شییبی؟
دیانا 😳😳😳😳😧
ی.ع.نی،ت.تو.....
من میرم بیرون کار قاچاق مونده
قاچاق،....؟
اره ،
باشع،ولی این حرف الان واسه چی بود،
فعلآ،
ارسلان، با توام،هییی،
ساعت ها گذشت ولی ارسلان نیومد،نیکا
جانم خانوم
اع منو خانوممممممم صدا نزن
چشم خان.مممممم خخخ
ههههه،میگم ساعت چنده،
،۴
ها،فکر نمیکنی ارسلان دیر کرده،
چرا دلتنگشی،؟
نه،اصلا بره گمشه،به من چه
رفتم تو اتاق با گوشیم سرگرم شدم ،که دیدم ،ارسلان اومد
نیکا: سلام آقا
سلام،
رفتم تو اتاقم،نشستم،
دیانا:ایش،رفتشتو اتاق ش به من چه برم پیش نیکا،
نیکااااا
جان
کارت تموم شده بریم بیرون ،
،بریم پس،
رفتم با نیکا جای بالکن نشستیم،
خب بگو
چی رو ،
هرچی دردل داری
__یک ساعت بعد،.
نیکا،اره رفیقم این بود دیگه
هوم،میگم تشنمه،
وایسا ،برم یه شکلات داغ بیارم .
برو،
نیکا:رفتم داخل که دیدم عسل بیرونه چیزی شده
عسل 😶😶😶😶
چیه،؟ چرا ریختت این جوریه،
هیچی،
آماده کردم چرا افتادم،عسل
جانم
کل عمارت،کجان
هر کی تو اتاق خودش،،
اعا،رفتم،بیا دیانا دادم،خب اینم همون چیزی که گفتم،
مرسی،بلند شدم،و به سمت چپ نگاه کردم،هی،میدونی چیه،تو بهترین دوست من.ن.
نیکا:چیه،
اون ا..ون کیه؟تو اتاق ارسلان
داری از تو پنجره میبینی،
ا.رهه .ه🥺🤯
واییا ببینم،وااییی
کیه نیکا
سارا،
کیه،
دوست دختر سابق ارسلاننننننننننن،
هااا،لیوان از دستم افتاد ،نیکا میشه بری،
اره
انگار ارسلان مست بود داشت بطری بطری میخورد اون سارا داشت با یه لباس باز جلوش میرقصید،
چرا دیانا چرا انقدر برات مهمه،اشک عام داشت سرازیر میشد،که را افتادم به سمت اتاق ارسلان
نیکا،نه دیانا نرووو،دیانا
ول ده دستمو،میخ.ام برن توام هیچ کاره نیستی
نیما،🥺🥺🥺😞😞 ببخشید
دیانا،قدم برداشتم و رفتم،…یکم مونده برسم که……………)
خب دوستان لایک کنید،کامنت بزارید نظرتونو،خیلی برام با ارزشه،
ماچچچوچچچچچچ
کیف میکنید چه جوری میزنم تو ذوقتون هخخخخخخخخخخخ،)+
۱۵۳.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.